بیراهه ای در آفتاب

ساخت وبلاگ
از تو بعید نیست جهان عاشقت شودشیطان رانده، سجده کنان عاشقت شوداز تو بعید نیست میان دو خنده اتتاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شودتوران به خاک خاطره هایت بیافتد و آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شودچشمان تو، که رنگ پشیمانی خداستدرآینه، بدون گمان، عاشقت شوداز تو بعید نیست ،قیامت کنی و بعدخاکستر جهنمیان عاشقت شودوقتی نوازش تو شبیخون زندگیستهر قلب ماتِ بی ضربان، عاشقت شوداز من بعید بود ولی عاشقت شدم... از تو بعید نیست جهان عاشقت شودشعر از افشین یداللهی بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 17:25

به مژگان سیَه کردی هزاران رِخنه در دینمبیا کز چَشمِ بیمارت هزاران دَرد برچینمالا ای همنشینِ دل که یارانت بِرَفت از یادمرا روزی مباد آن دَم که بی یادِ تو بنشینمجهان پیر است و بی‌بنیاد از این فرهادکُش فریادکه کرد افسون و نیرنگش ملول از جانِ شیرینمز تابِ آتش دوری شدم غرقِ عرق چون گُلبیار ای بادِ شبگیری نسیمی زان عرقچینمجهانِ فانی و باقی فدایِ شاهد و ساقیکه سلطانیِّ عالَم را طُفیلِ عشق می‌بینماگر بر جایِ من غیری گزیند دوست، حاکم اوستحرامم باد اگر من جان به جایِ دوست بُگزینمصَباحَ الخیر زد بلبل، کجایی ساقیا؟ برخیزکه غوغا می‌کند در سَر خیالِ خوابِ دوشینمشبِ رحلت هم از بستر رَوَم در قصرِ حورُالعیناگر در وقتِ جان دادن تو باشی شمعِ بالینمحدیثِ آرزومندی که در این نامه ثبت افتادهمانا بی‌غلط باشد، که حافظ داد تلقینمپ ن: شب یلدا ، شیفت شب ، حافظ ، شجریان...شعر از حضرت حافظطفیل: کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است، همراه ، وابستهصَباحَ الخیر:کلمۀ دعا که هنگام صبح به کسی می‌گویند؛ صبح به‌خیر بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 49 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 13:45

از کرانه ی ماخنده ی گلی در خواب، دست پارو زن ما را بسته است.در پی صبحی بی خورشیدیم، با هجوم گلها چه كنیم؟جویای شبانه ی نابیم، با شبیخون روزن‌ها چه كنیم؟آن سوی باغ، دست ما به میوه ی بالا نرسید.وزیدیم و دریچه به آیینه گشود.به درون شدیم، و شبستان ما را نشناخت.به خاك افتادیم، و چهره «ما» نقش «او» به زمین نهاد.تاریكی محراب، آكنده ی ماست.سقف از ما لبریز، دیوار از ما، ایوان از ما.از لبخند، تا سردی سنگ: خاموشی غم.از كودكی ما، تا این نسیم: شكوفه – باران فریب.برگردیم، كه میان ما و گلبرگ، گرداب شكفتن است.موج برون به صخره ی ما نمی‌رسد.ما جدا افتاده‌ایم، و ستاره ی همدردی از شب هستی سر می‌زند.ما می‌رویم و آیا در پی ما، یادی از درها خواهد گذشت؟ما می‌گذریم، و آیا غمی برجای ما، در سایه‌ها خواهد نشست؟برویم از سایه ی نی، شاید جایی، ساقه ی آخرین، گل برتررا در سبد ما افكند.شعر از سهراب سپهری بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 46 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 13:45

من بی‌خود و تو بی‌خود ما را که بَرد خانه؟من چند تو را گفتم کَـــم خور دو سه پیمانه؟در شهر یکی کَس را هشیار نمی‌بینمهر یــک بَتَر از دیگــر شوریــده و دیــوانهجانا به خرابات آ تا لذّتِ جان بینیجان را چه خوشی باشد بی‌صحبتِ جانانه؟هر گوشه یکی مستی دستی زِبرِ دستیو آن ساقیِ هر هستی با ساغرِ شاهانهتو وقفِ خراباتی دخلت مِی و خرجت مِیزین وقف به هشیاران مَسپار یکی دانهای لولیِ بَربَط‌زن تو مست‌تری یا من؟ای پیشِ چو تو مستی افسونِ من افسانهاز خانه برون رفتم مستیم به پیش آمددر هر نظرش مُضمَر صد گلشن و کاشــانهچون کَشتیِ بی‌لنگر کَژ می‌شد و مَژ می‌شدوز حسرتِ او مُرده صد عاقـل و فرزانهگفتم: ز کجایی تو؟ تَسخَر زد و گفت: ای جاننیمیم ز تُرکستان نیمیم ز فُرغانهنیمیم ز آب و گِل نیمیم ز جان و دلنیمیم لبِ دریا نیمی همه دُردانهگفتم که: رفیقی کن با من که منم خویشتگفتا که: بِنَشناسم من خویش ز بیگانهمن بی‌دل و دستارم در خانهٔ خَمّارمیک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نِه؟در حلقهٔ لنگانی می‌باید لنگیدناین پند ننوشیدی از خواجهٔ علیانهسرمستِ چنان خوبی کِی کم بُوَد از چوبی؟برخاست فغان آخر از استنِ حنانهشمس‌الحقِ تبریزی از خلق چه پرهیزی؟اکنون که درافکندی صد فتنهٔ فتّانهشعر از حضرت مولانااستن حنانه ؛ نام ستونی است که از چوب بود و حضرت رسول پشت بدان تکیه داده خطبه میخواندند و چون منبر مقرر شد و بر منبر برآمدند و خطبه خواندند، از آن ستون ناله برآمد مانند طفلی که از مادر جدا شود. بیراهه ای در آفتاب...
ما را در سایت بیراهه ای در آفتاب دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : birahedaraftaba بازدید : 44 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 13:45